کسي داشت مي رفت و پايش به سکه اي خورد و فکر کرد سکه طلا است و نورکافي هم نبود ، کاغذي را آتش زد و گشت ببيند چي هست ، ديد يک دو ريالي است . بعد ديد کاغذي که آتش زده ، هزار توماني بوده است . بعد گفت : چي را براي چي آتش زدم . واقعا اين زندگي غالب ما انسانها است . ما يک چيزهاي عظيم را براي چيزهاي بسيار کوچک آتش مي زنيم و خودمان هم خبر نداريم .
نظرات شما عزیزان: